خداحافظی در امنترین آغوش جهان/ پگاه نوری: پژمان هم مثل من اشک میریخت
تاریخ انتشار: ۱ اسفند ۱۴۰۱ | کد خبر: ۳۷۱۵۰۸۴۹
آخرین لحظاتش در قامت یک بازیکن فوتبال را با برادرش تقسیم کرد؛ برادری که از بچگی او را با دنیای توپ و مستطیل سبز آشنا کرده بود و حالا چه جایی بهتر از آغوش گرمی که میداند بوسیدن چهار گوشه زمین فوتبال یعنی چه؟
به گزارش ایسنا، پگاه نوری، خواهر پژمان نوری ستاره سالهای قبل فوتبال ایران و ملوان در هفته نوزدهم لیگ برتر فوتبال زنان پس از ۱۸ سال از دنیای فوتبال خداحافظی کرد.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
پگاه نوری حالا میخواهد در دنیای مربیگری پیش برود. او با ایسنا به گفتوگو نشست از شروع فوتبال، غم و حسرت انحلال ملوان و شنیدن تلخی جمله «زنان بار اضافه هستند» صحبت کرد و با خنده به مرور فوتبال بازی کردن با خواهرها و بردارهایش که با شکستن گلدان و شیشههای خانه مادری به پایان میرسید، پرداخت.
فوتبالیها میدانند که این تصمیم (خداحافظی از فوتبال) خیلی سخت است اما به خودم میگفتم قوی باش، گریه نکن، خیلی شکیل چهار کنج زمین را ببوس و خداحافظی کن.
مشروح این گفتوگو را در ادامه میخوانید.چه شد که تصمیم به خداحافظی از فوتبال گرفتی؟
۱۸ سال است که در تیم ملوان بازی میکنم و هر شروعی پایانی دارد. دلم میخواست پایان فوتبال من هم امسال در شهر انزلی و در ورزشگاه سیروس قایقران باشد. خدا را شکر با لباس ملوان این اتفاق افتاد. از قبل هم به خداحافظی فکر کرده بودم که امسال آخرین سال فوتبالی من است و در آخرین بازی در شهر انزلی خداحافظی کنم.
حضور برادرتان آقای پژمان نوری در مراسم خداحافظی شما از پیش تعیین شده بود؟
از آنجایی که انزلی شرایط سختی برای حضور مردان در بازیها وجود دارد، فکر نمیکردم او بیاید اما دوست داشتم کنارم باشد. خوشبختانه هماهنگیهای لازم را انجام داده بود و اواسط بازی آمد. مسابقهام را تماشا کرد و آخر بازی هم پایین آمد. خیلی خوشحال بودم که حامی همیشگیام کنارم است.
با پژمان از قبل در مورد خداحافظی صحبت کرده بودم و میدانست که این بازی خداحافظی من است اما مثل همیشه به من روحیه داد که برای مربیگری همیشه زمان هست و تا جایی که میتوانی بازی کن اما به نظر خودم باید در اوج فوتبالم را کنار میگذاشتم.
پژمان هم مثل من گریه کردروز خداحافظی با حضور برادرتان تصاویری احساسی شکل گرفت و در آغوش هم گریه کردید. از حال و هوای آن لحظه بگویید.
خداحافظی تلخ است. پس از ۱۸ سال از بازیگری خداحافظی کردم و به عرصه جدیدی وارد شدم. فوتبالیها میدانند که این تصمیم خیلی سخت است اما به خودم میگفتم قوی باش، گریه نکن، خیلی شکیل چهار کنج زمین را ببوس و خداحافظی کن اما بچهها خیلی به من لطف داشند، همه با گل آمده بودند و لحظه احساسی خیلی قشنگی را ایجاد کردند. وقتی پژمان داخل زمین آمد، روز خداحافظی خودش را به یاد آوردم که همه ما ناراحت بودیم و او هم گریه میکرد. بخاطر همین وقتی با هم چشم در چشم شدیم حس و حال عجیبی داشتم. پژمان همیشه حامی من بود. مخصوصا بعد از سالهایی که مسولان شهر تیم زنان را منحل کرده بودند، دوباره با انرژیهای پژمان و حمایت آقای رفیعنیا به لیگ برگشتیم اما شرایط سختی داشتیم و پژمان در شرایطی مدیریت باشگاه را گرفت که شرایط بحرانی بود. با این حال تیم را بالا کشید. با اینکه شرایط سختی داشتند و کاملا مشکلات را لمس می کردم اما تیم زنان را سر پا نگه داشتند. حضورش قوت قلب بود و زمانی که این حامی، دلگرمی و کسی که فوتبالم را به او مدیونم، در لحظه خداحافظی کنارم قرار گرفت، دیگر نتوانستم بغضم را نگه دارم و در بغل هم گریه کردیم. او هم چون حال و هوای خداحافظی را تجربه کرده بود، گریه میکرد.
چگونه به فوتبال وارد شدی و چقدر آقای نوری در این زمینه نقش داشت؟
ما خانوادهای فوتبالی هستیم. از وقتی چشم باز کردم و خودم را شناختم یک توپ فوتبال کنارم بود. تمام زندگی ما با فوتبال، تمرین و بازی میگذشت. سرگرمی دوران کودکیمان هم فوتبال بود. هر چند همه دخترها با عروسکشان خالهبازی میکنند اما من مثل برادرهایم همیشه دنبال توپ بودم. بنابراین علاقه به فوتبال در خون ماست اما حضور قهرمانی مثل پژمان در خانه باعث شده بود او الگویم شود. زندگی، منش و رفتارش برای من الگو بود و همیشه میخواستم مثل او باشم. همیشه در فوتبال به من مشاوره میداد و راهنمایی میکرد. خیلی کمکم کرد و تاثیر خیلی زیادی روی فوتبالم داشت.
هنوز هم موقع فوتبالمان شیشه و گلدانها شکسته میشودبا هم فوتبال هم بازی میکردید؟
بله همیشه گلدانهای مادرم و شیشه خانهمان میشکست. همیشه در حیاط خانه بازی میکنیم. هنوز هم که دور هم جمع میشویم فوتبال بازی میکنیم و از آنجایی که همه عاشق برد هستیم و بازیهایمان خیلی جدی است، مطمئنا یک پنجره و یک گلدان شکسته میشود.
سال ۹۵ که تیم زنان منحل شد، یک روز سر تمرین آمدند و گفتند نمیخواهیم بار اضافه داشته باشیم.
دو خواهر و چهار برادر هستیم و من و پژمان اکثر اوقات در یک تیم هستیم. او کاملا هوای من را دارد و حتی در بازیهایمان هم حامی من است.
وقتی مسیر حرفهای را پیش گرفتی در مورد بازیهایت نظر میداد و کمک میکرد؟
در چند سال اخیر به واسطه پخش اینترنتی و زنده مسابقهها، بازیهای من را میدید و نظر میداد. تا جای ممکن راهنماییام میکرد.
پژمان قهرمان من استفکر میکنی اگر به فوتبال زنان هم مثل مردان اهمیت داده میشد و سرمایه گذاری میکردند، میتوانستی بهتر از برادرت کار کنی؟
پژمان همیشه قهرمان من است. شاید میتوانستم کنارش باشم.
گفتند نمیخواهیم بار اضافه داشته باشیمسال ۹۵ تیم زنان ملوان منحل شد. موقع اعلام این خبر کجا بودید و چه واکنشی نشان دادید؟
سالها دنبال مسئولان شهر بودیم که «تیم ما را سرپا نگه دارید و تیمداری کنید.» میگفتیم «قرارداد مالی نمیخواهیم فقط تیم داشته باشیم.» با چالشهای زیادی روبرو بودیم اما هیچوقت تمریناتمان را قطع نمیکردیم و اگر مسئولان نمیخواستند، در ساحل انزلی تمرین میکردیم. همیشه از این صحبتها بود که امسال دیگر زنان منحل میشوند اما با تلاشهایمان تیم را سرپا نگه داشتیم. سال ۹۵ هم که تیم منحل شد، از ابتدا همان چالشها را داشتیم که در نهایت یک روز سر تمرین آمدند و گفتند انحلال تیم زنان ملوان را رسانهای کردهاند. جمله خیلی سنگینی هم گفته بودند که نمیخواهیم بار اضافه داشته باشیم.
آن روز همه گریه میکردیم و دیگر نتوانستیم تمرین کنیم چون تمام دلخوشی ما فوتبال بود که از ما گرفتند. خیلی دنبالش رفتیم که تیم ما را دوباره برگردانند اما هیچکس قبول نکرد. یکسری بچهها به تیمهای دیگر رفتند اما من و تعدادی دیگر ماندیم و نخواستیم جایی دیگر بازی کنیم. دائم منتظر بودیم مسئولی بیاید و تیم زنان را دوباره تشکیل بدهد اما نشد که نشد. دو سال ما را از فوتبال محروم کردند که جزو بدترین سالهای زندگیام هستند. روز انحلال هم بدترین روز فوتبالی من بود. خدا را شکر بعد از پیگیری و سماجتهای زیاد و با حضور آقای رفیعنیا دوباره تیم زنان تشکیل شد اما یکسری مشکلات مالی و بدهی به وجود آمد و رفت. در ادامه پژمان و آقای زارع باشگاه را در دست گرفتند و به تدریج شرایط تیم ما بهتر شد. از آنجایی که پژمان فوتبالی بود تا جایی که میشد امکانات را در اختیار تیم ما هم قرار میداد. همیشه پشت ما بود و حمایتمان میکرد. البته در حد تیم مردان بزرگسال نبود چون ویترین باشگاه است و فکر می کنم این مساله در تمام جهان مرسوم باشد. خدا را شکر رفته رفته این تناقضها بین زنان و مردان کمتر شد و من در شرایط خیلی خوبی فوتبالم را تمام کردم.
بازیکنان ملوان عرق خاصی به این تیم دارند، دلیل این موضوع چیست؟
تمام انزلیچیها عاشق تیم ملوان هستند و این در خونشان است. فکر میکنم کمتر شهری اینگونه باشد. خیلی از جاها حتی نمیدانند تیم فوتبال زنان دارند اما در انزلی خیلی پیگیر هستند و میشناسند. همه عاشقانه ملوان را دوست دارند، تمام بازیکنان ملوان را می شناسند و حساب دیگری روی آنها باز میکنند. فکر نمیکنم یک انزلیچی باشد که عاشق ملوان نباشد.
لذت فوتبال در زمین ساحلی و امواج دریا چگونه است؟
کلا فوتبال لذت بخش است و تمرین در زمین ساحلی هم سخت بود. از خستگی بعد از تمرین میفهمم که تمرین خوبی داشتهام یا نه. وقتی در ساحل تمرین میکنیم این حس خستگی را دارم. شاید هنگام تمرین متوجه نباشیم اما خستگی بعدش خیلی لذتبخش است چون میدانیم تمرینی خوبی داشتهایم.
فوتبال سختیهای خود را دارد و مادر بودن هم مسئولیتی سختتر از فوتبال است اما از خانوادهام کنارم بودند و این مسئولیت برایم راحتتر بود و توانستم به فوتبالم هم برسم.
گاهی خسته شدم اما از پا نیفتادمشما مادر هم هستید، فوتبال در کنار مادری سخت نبود؟
خیلی سخت است. گاهی خسته میشدم اما هیچ وقت نشد از پا بیفتم و به دوری از فوتبال فکر کنم. فوتبال سختیهای خود را دارد و مادر بودن هم مسئولیتی سختتر از فوتبال است اما از آنجایی که خانوادهام کنارم بودند این مسئولیت برایم راحتتر بود و توانستم به فوتبالم هم برسم.
از اینکه دخترت تماشاگر مسابقه و تمریناتت بود چه احساسی داشتی؟
روز خداحافظی دخترم هم آمده بود. فکر میکنم او بیشتر از من حرص فوتبال را میخورد. گاهی به حدی حرص میخورد که صدایش میگیرد و میگویم کمی آرامتر باشد. شور و هیجانی که برای فوتبال دارد شاید در کمتر کسی دیده شود. خیلی خوشحال کننده است که مثل خودم عاشق فوتبال است و دوست دارد این رشته را ادامه بدهد. الان هم در آکادمی ملوان کار میکند. امیدوارم سالهای آینده در تیم بزرگسالان ملوان هم بازی کند.
همیشه میگفتم کاش پسر بودم و میتوانستم فوتبال بازی کنمحسرتی در فوتبال داری که برایت ماندگار شده باشد؟
کاش آن دو سال ما را محروم نمیکردند چون آنقدر حس بدی داشتیم که همیشه میگفتم کاش پسر بودم و میتوانستم فوتبال بازی کنم تا دیگر این حرف را نشنوم که زنان بار اضافه هستند. دیگر دوست ندارم به آن روزها برگردم چون خیلی بد بود.
قشنگترین لحظه برای شما در فوتبال چیست؟
تمام لحظات فوتبال قشنگ است اما مطمئنا زمانی که توپ را به تور می چسبانی شادترین و قشنگترین لحظه در فوتبال است.
اگر بخواهید یک جمله در مورد لحظه خداحافظی از فوتبال بعد از ۱۸ سال بگویی، چه چیزی میگویی؟
دلم میخواهد با قدرت بیشتری در مربیگری باشم و بیشتر از من بشنوید. بتوانم یک مربی خیلی خوبی برای تیم ملوان باشم.
حرف پایانی.
فکر میکنم در فوتبال زنان تنها کسی هستم که خداحافظی خوب و قشنگی داشتم. هم تیمیها، برادر، خانواده و هواداران ملوان کنارم بودند. همه شرایط مد نظرم برای خداحافظی را داشتم. خیلی از بازیکنان بدون خداحافظی، فوتبال را کنار گذاشتند اما خیلی خوشحالم که من با برنامهریزی این کار را انجام دادم. از هم تیمیهایم هم ممنونم که روز پرخاطرهای را برایم ساختند. قشنگتر از همه حضور برادرم در روز خداحافظی بود. همه اینها را مدیون خانم جهانچی و کادر ملوان هستم که از آنها تشکر میکنم. از آقای اشکان پوررشید هم تشکر دارم که در چند سال اخیر به باشگاه ملوان خیلی کمک کرده است.
انتهای پیام
منبع: ایسنا
کلیدواژه: پگاه نوری تيم فوتبال ملوان بندرانزلي پژمان نوری استانی ورزشی ليگ قهرمانان آسيا لیگ برتر والیبال پاری سن ژرمن تيم فوتبال فولاد خوزستان دوچرخه سواری تيم فوتبال استقلال تهران واليبال استانی ورزشی ليگ قهرمانان آسيا لیگ برتر والیبال دوچرخه سواری روز خداحافظی داشته باشیم فوتبال بازی فوتبال زنان فکر می کنم بار اضافه پژمان هم تیم زنان بازی ها تیم ما سال ها ۱۸ سال
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.isna.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایسنا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۷۱۵۰۸۴۹ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
عشق ماشین این آدم ها را «ولت پارک» کرد | لذت چند دقیقه رانندگی پشت فرمان ماشین های لاکچری
همشهری آنلاین- رابعه تیموری: همین عشق ماشین بودن گرفتارش کرده و باعث شده لباس کارکنان واحد تشریفات هتلی پرآوازه را به تن کند تا هر روز دقایقی کوتاه پشت فرمان خودروهای لاکچری و مدل بالای میهمانان هتل بنشیند. پژمان «ولت پارک» است، اما حقوق و مزایایش آنقدری نیست که بتواند گاهی برای آریون خان ریختوپاش کند و با پوشاندن رخت و لباس پلوخوری بر تن خودروی قدیمی اش لذت نشستن در اتاقک خودرویی شبیه تویوتا آریون را تجربه کند:
میز ارائه خدمات «ولت پارک» مقابل در لابی هتل قرارگرفته و پژمان و مصطفی آماده و شق و رق کنار میز ایستادهاند تا اگر میهمانی برای پارک کردن یا بیرون آوردن خودروی خود از پارکینگ به کمک آنها نیاز داشت، معطل نشود. کت و شلوار سورمهای رنگی که به تن دارند و لباس فرم آنها به شمار میآید نو و آب نخورده به نظر میرسد و قد و بالای متناسب و هماندازه آنها نشان میدهد اگر چند پره گوشت اضافه روی استخوانشان بنشیند یا روزگار زود و پیش از موعد معمول قامتشان را بخماند، دیگر این رخت و لباس به تن آنها برازنده نخواهد بود. میهمان عربزبانی که تازه از راه رسیده راننده ندارد و در حال پیاده شدن از خودروی پورشه فسفری رنگش، سوییچ خودرو را به طرف مستخدمی میگیرد که به استقبال او آمده است. وظایف و نوبت ولت پارکها مشخص است و پژمان باید خودروی خوش بروروی میهمان عمانی را به پارکینگ گل و گشاد و جادار هتل که پشت ساختمان اصلی آن قرار دارد برساند. پژمان عاشق تویوتا آریون است، ولی انگار از نشستن پشت رل این خودروی «فول آپشن» که فرمان و چهار چرخ گرانقیمتش سربه راهتر و فرمانپذیرتر از دم و دستگاه آریون خان میچرخند، بدش نیامده است. پورشه سواری پژمان چندان طولانی نیست و وقتی آن را توی ردیف اول پارکینگ هتل و کنار یک لکسوس ملوس سفیدرنگ پارک میکند و پشت رل آن با تلفن همراه آیفون دست دومش چند عکس سلفی میگیرد، دوباره به میز ولت پارک برمی گردد.
کریخوانی برای پورشه سواران
چند سالی است که پژمان در مسابقات رالی شرکت نمیکند، اما تا ٤ سال پیش که درس خواندن و دانشگاه رفتن تنها مشغله اش بود، وقت آزادش به کورس گذاشتن با همسالانش میگذشت و در رالی هم با همان خودروهای کارکرده مدل پایین اش روی بسیاری از حریفان نام و نشاندار خود را کمکرده است. در آن سالها عشق پژمان این بود که خودروهای زار و نزار کارکرده ارزانقیمت را بخرد، رینگ اسپرت زیر چهار چرخشان بیندازد، بوق و موتورشان را خوش صدا کند و با کشیدن روکشهای چرمی خوشرنگ روی سردنده و دستگیره و داشبوردشان از آنها عروسکی دلربا بسازد که بعد از یک بار هنرنمایی در پیست اتومبیلرانی، مشتریان عشق ماشین برایشان سر و دست میشکستند، اما از ٤ سال پیش که لباس ولت پارکها را به تن کرده دیگر از نشستن پشت فرمان خودروهای معمولی و تازاندن آنها چندان لذت نمیبرد. البته حساب آریون خان از بقیه خودروها سوا است و او به پشتگرمی خوش مرکب بودن آریون خان میتواند برای پورشه سواران هم کری بخواند!
شوماخربازی ممنوع
یکی از حریفان سرسخت پژمان که حالا همکار او است، باعث شده پژمان از بخش خدمات ولت پارک هتل سردرآورد. پژمان میگوید: «من در این مدت همه ماشینهایی را که قبلا فقط تصویر آنها را دیده بودم سوار شدم. اوایل برایم هیجان بیشتری داشت، ولی باز هم از کارم لذت میبرم و از نشستن پشت فرمان خودروهای روز دنیا هیجانزده میشوم.» گاهی که میهمانان هتل از ولت پارکها میخواهند خودروی آنها را بنزین بزنند، ازآن جا که ردیابهای GPS این خودروهای گرانقیمت همیشه خوب عمل میکنند پژمان نمیتواند با خودروهای امانتی هتل شوماخربازی کند، ولی اگر در این مسیر هم بر اثر بیاحتیاطی او خودروی میهمانان آسیب ببیند، شاید مجبور شود چندین ماه برای پرداخت خسارت صاحب خودرو بدون دریافت حقوق کار کند. پژمان در رشته مهندسی مکانیک تحصیل کرده و از عیب و ایرادهای خودرو خوب سردر میآورد، اما در این شغل تخصص اش بهکارش نمیآید. آشنا بودن با زبان انگلیسی از شرایط استخدام ولت پارکها است، ولی پژمان ترجیح میدهد دیگران او و همکارانش را با همان عنوان پرطمطراق ولت پارک بشناسند و اصطلاح «مستخدم پارکینگ» را که معادل فارسی عبارت Valet parking است، دوست ندارد.
شغلی اطوکشیدهمصطفی بعد از پایان دوران دبیرستان تحصیلاتش را ادامه نداده و وقتی در هتل بینالمللی دیگری پیشخدمت بوده، زبان انگلیسی را دست و پاشکسته یاد گرفته است. دست و فرمان مصطفی هم خوب است، اما به قول خودش هیچوقت جنون سرعت نداشته و قانونمند رانندگی میکند. او وقتی آوازه استخدام ولت پارک در چند هتل شمال شهر را شنیده، به فکر آزمودن شانس و اقبالش افتاده تا شاید بتواند شغلی اطوکشیدهتر از پیشخدمتی هتل پیدا کند. حتی مدتی هم حسابی به خورد و خوراکش رسیده و ورزش کرده تا قد کشیده و هیکل قلمی اش دیلاق به نظر نرسد و یونیفورم ولت پارکها برازنده تنش باشد.
پراید مدل نود و هفت مصطفی که دو سال پیش خریده، به خرج افتاده و هر روز تا او را به هتل میرساند، ده بار سروصدای آه و ناله دم و دستگاهش در میآید، البته مسیرش هم کوتاه نیست و گذراندن چندین تونل و بزرگراه و کمربندی شلوغ و پرترافیک که منزل او در ته تهران را به سر تهران و محل کارش وصل میکند، چندان آسان نیست. مصطفی در نیمی از ماه که در شیفت شب بخش ولت پارک کار میکند، وسط خمیازههای شامگاهی و صبحگاهی شهر در رفتوآمد است و ماشین خسته اش چندان آزار نمیبیند.
فقط ٢٦ سال از عمر مصطفی گذشته، ولی آرزوهایش پختهتر از سنش هستند و بر خلاف پژمان و بسیاری از همکارانش بیش از آن که خواب خرید خودروهای فراری و گوردون موری را ببیند، به فکر دست و پا کردن شغلی است که اگر در سنین میانسالی قد و قامتش به رعنایی امروزش نبود دلهره از دست دادن کارش را نداشته باشد. انعام دلاری که بعضی از مشتریان دست و دلباز به ولت پارکها میدهند، پایین بودن حقوق آنها را جبران میکند، اما مسئول بخش انعام گرفتن را برای رانندهها قدغن کرده است.